پرواز تا خدا | ||
داریم جایی "زنـدگـــی" میکنیم کـه: هَرزگی "مـُـــــد" اســت (!) بی آبرویــی "کلاس" اســـت (!) مَســـــتی دود "تَفـــریــح" اســـت (!) رابطه با نامحرم "روشــن فکــری" اســت (!) گــُـرگ بــودن رَمـــز "مُوفقیت" اســـت (!) بی فرهنگی "فرهنگ" است(!) پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه "رشد ونبوغ" است(!) و... خدایا ممنون که نه باکلاسم نه روشنفکر ونه... فقط تو رو میخواهم و بس و تو ای همسنگر مواظب باش
[ چهارشنبه 93/4/4 ] [ 4:59 عصر ] [ عاطفه ]
[ چهارشنبه 93/4/4 ] [ 4:58 عصر ] [ عاطفه ]
آقا اجازه هست خانمتون رو نگاه کنم..... جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری گ... می خوری تو و هفت جد آبادت … خجالت نمی کشی؟ … جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد
[ چهارشنبه 93/4/4 ] [ 4:57 عصر ] [ عاطفه ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |